تلخ نگاری های یک ستاره شمار

قله بیست سالگی فتح شد.اینک کوهنورد خسته است و نفس نفس می زند.پرچم را می کارد و دست بر شانه های خدای خویش منتظر خورشید می ماند.
ما بقی سرازیری ست.راه گریزی هم نیست."و لامفر"

بایگانی
آخرین مطالب

۳ مطلب در اسفند ۱۳۹۳ ثبت شده است

آخر، یک روز در سکوت و تنهایی، قرص‌ها را خواهم خورد و تا انتهای کوچه با چند فرشته سیاه قدم خواهم زد.یک سایه تا بهار می ایستم و شانه به شانه عموفیروز خیال‌هامان را با قیچی کوتاه می‌کنم.آن روز پدر می گوید درخت انجیر خشکیده است و من در گیرو دار اره کشیدن، آن روز را به یاد می‌آورم که پدر گفته بود روز میلاد تو، انجیر را کاشتیم.از تکرار سریع این همه آمدن و رفتن دندانه‌های فلزی بر جان درخت، خواهم دریافت من هم مشغول مردن‌م هستم.جیک هیچ گنجشکی درنمی‌آید و من بی‌رحم‌تر از زمان، در سکوت و تنهایی عشقم را به کف‌بُر کردن درخت نشان می‌دهم.مگر من از تو چه دیده‌ بودم که هر روز تا بخار شدن ردپای خیس پری‌دریایی بر ماسه‌ها، روی سکوی سیمانی ساحل می‌نشستم و با دهانم صدای موج در می‌آوردم؟ای سردی دوست داشتن بر پوست ترک خورده‌ی من،نام دیگر تو مرگ است.

  • Behnam

*شکوفه ی بادام،آبستن هزار جوانه سبز، پاییز را در بغل گرفته است.به آسمان نگاه می کند و برادران و خواهران کوچکترش را زیبا و استوار می بیند و درخت همچنان زیباست.به اطرافش می نگرد و جز برگ های خشک نمی یابد.درخت چشم هایش را می بیندد و خرمن گل ها و شکوفه هایش را به  آفتاب،به  نسیم،به لبخند دختری خوشحال، یکجا نشان می دهد.به خود نگاه می کند و گلبرگهای کوچکش را در آستانه سیاهی و تباهی بیند.انگار برگ خشک و زرد دیگری می شد بی آن که بخواهد.روز سقوط از شاخه را به یاد آورد و درد موجز به زمین خوردنش را باز حس کرد.آهی کشید ،باران گرفت و زیر برگ ها پنهان شد.

** شیب غروب را پرواز کردند و برای کوه فریاد شوق سر دادند.تا شهر چشم هایش را روشن کند این پاپتی های چند اینچی باد را شکافته اند و شهر را بدرود گفته اند.آیا آسمان، ماهی های سیاهش را فراموش خواهد کرد؟



برای عکس های "زیر درخت بادام" و "شیب غروب"
و استاد ثبت این لحظات فرهاد


  • Behnam

نمی دانم من خودم را رها می بینم یا چون عنکبوتی چسبناک که شیش دستی روابط را گرفته است در بند خودمم.یک عکس دسته جمعی از خودمان رانگاه می کنم و کسی را نمی یابم.هیچ کس را.چرا آن یک نفری که همیشه هست برای من نیست؟چنگ انداختن گربه به شیشه آکواریوم را دیده اید ؟جواب: تمسخرِ دهانِ بازِ ماهیِ سرخِ بی اعتنا. گله جو گیر خوابگاه و دانشگاه را همقدم می شوم و سیل دشنام کاف های ثلاثه را روانه خودم و گله می سازم.ای کاش لباس هایم نیز به آنها نمی خورد تا مثل سنگی یا مثل سگی جدا از این جماعت می شدم. در زندگی جمعی جفتک پرانی را باید یاد بگیرم،پاچه گرفتن را باید بیاموزم و با حرفهای نزدیک تر ها باید خودم را فریب دهم.آیه های وحیانی و وعده های ربانی شوخی خدا با ما بود تا خودمان را فریب دهیم . ما باید برادر کشی بیاموزیم تا خود و گله یمان  را نجات دهیم.هر سال این مواقع از سال پدر وعده یمان می داد به دوستی تا برگ های خشک را در اسفند دود کنیم و شمعدانی های قلمه زده و خوشگلی برای بهار باشیم.اما واقعیت این بود که این نبود.و دلمان گه خورد که این طور می خواست.روی آدم که نداریم ولی روی سگمان را بالا نیاورید.مگر همین خر سر به زیر چه مشکلی دارد؟

  • Behnam